گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چو ن تو بیایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
شمع را باید از این خانه به در بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سختست تحمل نکنم بار جدایی
چه بارونی چه رویایی کجا میری بی من کجاهایی دستامو یادت میره دنیامو غم میگیره تا الانشم دیره نذار گم
تو ,غم ,دل ,خانه ,چو ,انگشت ,همسایه نگوید ,به همسایه ,کشتنتا به ,نگوید که ,که تو
درباره این سایت